هیئت شهدای گمنام

کد آهنگ

هیئت شهدای گمنام

السلام علیک یا انصار الدین الله
انشاالله بتوانیم نوکر خوبی برای شهدا باشیم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

لحظات شهادت حاج مهدی کازرونی

چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۰۹ ق.ظ

حاج یونس زنگی آبادی نشست بالای سرش،چشم دوخت به چشم های حاج مهدی وشروع کرد به گفتن شهادتین. حاج یونس هول شده بود،شاید هم واسه اینکه حاج مهدی رو داشت از دست میداد ترسیده بود. سر حاج مهدی را بغل گرفت و داشت با دلهره اشهدش را می خواند. اما حاج مهدی با آرامش خودش را بالا کشید وداشت به پائین بدنش نگاه می کرد.

گلوله که به زمین خورد هرکس چیزی گفت... -عمل کرد! -عمل نکرد!
حاج یونس ازوسط گرد و خاک بیرون آمد وبا عصبانیت رو به ما که خیلی عادی داشتیم حرف می زدیم فریاد زد: چرا دارین می خندین؟!
مگه نمی بینین چی شده؟ خاک بر سرمون شد! حاج مهدی... از پائین تنه اش چیزی نمانده بود!
حاج یونس نشست بالای سرش،چشم دوخت به چشم های حاج مهدی وشروع کرد به گفتن شهادتین.

حاج یونس هول شده بود،شاید هم ترسیده بود. سر حاج مهدی را بغل گرفت و داشت با دلهره اشهدش را می خواند.
اما حاج مهدی با آرامش خودش را بالا کشید وداشت به پائین بدنش نگاه می کرد.
برای اینکه حاج یونس را آرامش دهد با او هم نوا شد! *اشهد ان لا اله الا الله...* از پائین تنه اش چیزی باقی نمانده بود؛اما هنوز زنده بود. لحظه ی آخر نگاهش را دوخت به پائین بدنش. ذکر یا سیدی با نفس آخرش همراه شد... توان حرف زدن نداشت. با چشم اشاره کرد به جیبش... حاج یونس دست کرد داخل جیبش و قرآن کوچکی را در آورد...
وبا اشاره حاج مهدی به طرف لب هایش برد تا آن را ببوسد.
حاجی قرآن را که بوسید انگار باری از روی شانه هایش برداشته باشند، آرام گرفت...
خاطره ای ازهمرزم شهید حاج مهدی کازرونی
درمورد این شهید بزرگوارمطلبی خدمت شما دوستان عزیز عرض کنم :
دو قلوهایش که به دنیا آمدند برای نام گذاری اشان هر کسی چیزی می‌گفت. اما حاج مهدی گفت: هر چی قرآن بگه. قرآن را که باز کرد، آیه آمد «بشیراً و نذیراً
اسم پسرهایش را گذاشت بشیر و نذیر.

درایت شهید مهدی کازرونی

زمانی که پای «حاج مهدی کازرونی» زخمی می شود، بی حال درون گودالی می افتد و تمام شب به سبب خونریزی زیاد، همانجا می ماند. در آن وضعیت به جای اینکه به درد پای خود بیندیشد، وقایع عملیات حصر آبادان را در ذهنش مرور می کند.
نزدیک روشن شدن هوا، صداهای مبهمی را می شنود. وقتی دقت می کند، متوجه نیروهای عراقی می شود که در حال نزدیک شدن به او هستند.
حاج مهدی نگاهی به اسلحۀ خود می اندازد. برای رهایی از آن شرایط به فکر چاره ای می افتد. اسلحۀ خود را به دست می گیرد و کشان کشان از گودال بالا می رود. وقتی عراقی ها نزدیک تر می شوند، به آنها فرمان ایست می دهد. عراقی ها وحشتزده دستهایشان را بالا می برند و اسلحه هایشان را بر زمین می اندازند. حاج مهدی بر پشت اسیری که قویتر است سوار می شود و همه در یک صف مرتب و با دستهایی که بالا گرفته اند، به سمت نیروهای ایرانی به راه می افتند، بی خبر از اینکه حاج مهدی برای مدتی بر اثر خونریزی زیاد از هوش می رود.
بعد از عملیات کسی اطلاع دقیقی از حال حاج مهدی ندارد. آخرین فردی که او دیده است، خبر از زخمی شدن او می دهد. همۀ بچه ها می دانند که او به راحتی تسلیم نمی شود.
رزمنده ها متوجه حرکت تعدادی ناشناس به سمت خود می شوند. با کمی دقت حاج مهدی را می بینند که بر پشت یکی از اسرا سوار است و با قیافه ای جدی با اسلحه ای که به دست دارد، به آنها دستور جلو رفتن می دهد. رزمنده ها سریع جلو می روند، دست های اسرا را می بندند و حاج مهدی را که از ناحیۀ پا زخمی شده است را از پشت عراقی پایین می آورند. یکی از بچه ها وقتی اسلحۀ حاج مهدی را می بیند، با تعجب فریاد می زند که این اسلحه خالی است!
بچه ها با تعجب به حاج مهدی نگاه می کنند. حاج مهدی با خنده به آنها می گوید که فقط اسلحه را به سمت عراقی ها گرفته است و اگر زمانی که آنها او را می بینند، متوجه خالی بودن اسلحه می شدند، حالا باید او اسیر آنها می شد!


http://www.919.ir/Im/P/91/0705/Safe6348428722141.jpg

http://hadinet.ir/i/attachments/1/1377868675763929_large.jpg

نظرات (۱)

۱۸ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۳۰ زنگی آبادی
فقط می توانم بگم اجرکم الی الله
مطلب خیلی قشنگی بود
Google Maps