خاطره ای از شهید احمدی روشن
دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۵۵ ب.ظ
دوران دانشجویی نان سنگک گرفته بودیم و میآمدیم طرف خوابگاه که متوجه شدیم چند تا سنگ به نانها چسبیده!
مصطفی سنگها را کند و برگشت سمت نانوایی!
وقتی تعجب ما را دید، گفت: «بچه که بودم یک بار نون سنگک خریدم، چند تا سنگ بهش چسبیده بود، خونه که رسیدم بابام سنگها رو جدا کرد داد دستم و گفت: برو بده به شاطر، نونواها بابت اینا پول میدن...»